امروز دربی پایتخته. همون که واسه خیلی ها از جمله خودم یه وقتایی مهمترین مسئله روزگار بود. مسئله ای که برای چندین ماه می تونست من رو خوشحال و سربلند یا سرافکنده و غمگین کنه. اینکه یه توپ قلقلی دلش بخواد بره تو کدوم گل یا اینکه فلان بازیکن وسط بازی هوس دعوا و کتک کاری و اخراج شدن به سرش بزنه یا نه دست مایه ای واسه دعا و تسبیح گذروندنمون می شد. اخه می دونین اگه یه وقت تیممون می باخت فردا باید تو مدرسه یه عالمه گوشه کنایه و متلک همکلاسی ها رو تحمل می کردیم. هر چی فکر می کنم فایده ی اونهمه هواداری رو نمی فهمم . اون هم چه هواداری ای ! واسه تیمم شعر می گفتم ، نقاشی می کشیدم ، تمام قوانین فوتبال رو فوت آب بودم که یه وقت حقی ازم ضایع نشه ! حالا انگار داداش بابام تو اون تیم بازی می کنه یا اینکه ماهانه یه درامدی واسه تبلیغ برام می فرستن! هفته به هفته باید نشریه ماهان رو می خریدم ، واسه ش نامه می نوشتم ، بعد از هر بازی اگه برنده می شدیم با یه شاخه گل سرخ به خونه دوستم می رفتم و بهش تبریک می گفتم. با بردش خوشحال می شدم و با باختش اشک می ریختم . واسه چی نمی دونم!
البته من هنوز هم این بازی رو حتما باید ببینم . هنوز هم اگه پرسپولیس ببازه عین برج زهر مار می شم اما تو تموم لحظات اضطرابم تا پایان بازی به خودم میگم : ای کاش انقدر هم واسه اومدن آقا اضطراب داشتم. ای کاش نگران عقب افتادن نماز اول وقتم هم بودم. ای کاش پیدا کردن الیاس درونم هم واسم انقدر مهم بود ...